وقایع شیراز به قلم توانای مورخ ؛ شهبازی دروبلاگش باآدرس :
http://secure.bluehost.com/~shahbazi/blog/Archive/8819.htm#Dastgheib_Khebregan_Rahbari
دوشنبه، 14 دی 1388/ 4 ژانویه 2010، ساعت 2 صبح
به بهانه حوادث اخیر شیراز و اهانت به بیت آیتالله شهید دستغیب
تأمّلی بر کارکردهای مجلس خبرگان
حوادث شهر شیراز بسیار تأثرانگیز است. با سازماندهی و صحنهسازی اقلیتی معدود، که فاقد کمترین پایگاه در میان مردم فارس و اهالی شهر شیراز هستند، از بیت معزز آیتالله شهید سید عبدالحسین دستغیب هتک حرمت شد و، علاوه بر آن، مسجد قبا، سنگر بزرگ جوانان انقلابی در دوران مبارزه با حکومت پهلوی و یکی از بزرگترین پایگاههای اعزام نیرو به جبههها در دوران جنگ تحمیلی، با مصوبه شورای تأمین استان، بسته شد. امروز نامه بانوان مکرمه بیت آیتالله شهید دستغیب را خواندم. [1] تکان دهنده بود. به کدامین گناه؟
این تهاجم، هر چند دارای پیشینه طولانی است، [2] لیکن به شکل جدید با مواضع آیتالله سید علیمحمد دستغیب در انتخابات ریاستجمهوری به سود مهندس موسوی آغاز شد و با سخنان ایشان در اجلاس مجلس خبرگان رهبری (31 شهریور 1388) اوج گرفت.
آیتالله دستغیب سخنی عجیب نگفت. او تنها از ابتداییترین و بدیهیترین حقوق یک عضو خبرگان بهره جست و خواستار حضور آقایان موسوی و خاتمی و کروبی در اجلاس خبرگان و توضیح آنان درباره وقایع جاری و توجه بیشتر اعضای مجلس فوق به وظایفی شد که قانون اساسی به عهده آنان نهاده. [3] در پی این سخنان، گروهی از اعضای مجلس خبرگان جنجالی بزرگ پدید آوردند و تا بدانجا پیش رفتند که اخراج نامبرده را خواستار شدند. [4] در آن زمان، آقای علی مطهری، در نقد عملکرد این گروه، نوشت:
«برخوردی که با آیتالله سید علیمحمد دستغیب در مجلس خبرگان انجام شد، حاکی از وجود یک نگاه غلط در این مجلس به وظیفه خبرگان رهبری است. این جریان فکری آیتالله دستغیب را، که در نطق خود خواهان حضور مخالفان در این مجلس و بیان نظراتشان بود و نسبت به امنیتی شدن فضای جامعه هشدار داده بود، متهم به ساختارشکنی کردند و پرونده ایشان را به کمیسیون تحقیق ارسال نمودند تا در صورت لزوم حکم اخراج ایشان صادر شود... خبرگان رهبری حتی مجازند عملکرد رهبری را مورد بررسی قرار داده و پیشنهاداتی به معظمله ارائه نمایند... شاید برخی اعضای این مجلس چنین فکر میکنند که هر چه از مقام معظم رهبری بیشتر تعریف و تمجید کنند ایشان خوشحالتر میشوند...» [5]
در پی برخوردهای فوق به آیتالله دستغیب، و تداوم آن به وضع تأثیرانگیز کنونی، برای من، به عنوان مورخ و پژوهشگر سیاسی، پرسش زیر درباره وظایف و کارکردهای مجلس خبرگان به جدّ مطرح شده است:
قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نه تنها یک منشور ملّی است بلکه سند فقهی مهمی نیز بهشمار میرود زیرا علاوه بر فقیهی بزرگ چون امام خمینی، فقهایی نامدار چون آقایان گلپایگانی و نجفی مرعشی و دیگران مفاد آن را مورد تأیید قرار دادهاند.
قانون اساسی در اصل پنجم «ولایت امر و امامت امت» را، «در زمان غیبت حضرت ولیعصر» (عج)، بر عهده «فقیه عادل و با تقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبّر» میداند و در اصل یکصد و هفتم «خبرگان منتخب مردم» را متولی «تعیین رهبر» معرفی میکند. در اصل یکصد و یازدهم برکناری رهبر نیز از وظایف مجلس خبرگان تعیین شده است:
«هر گاه رهبر از انجام وظایف قانونی خود ناتوان شود، یا فاقد یکی از شرایط مذکور در اصول پنجم و یکصد و نهم گردد، یا معلوم شود از آغاز فاقد بعضی از شرایط بوده است، از مقام خود برکنار خواهد شد. تشخیص این امر به عهده خبرگان مذکور در اصل یکصد و هشتم میباشد...»
قانون اساسی، هم در اصل یکصد و هفتم پس از بازنگری سال 1368 و هم در اصل یکصد و دوازدهم مصوب سال 1358، تصریح میکند که «رهبر [یا اعضای شورای رهبری] در برابر قوانین با سایر افراد کشور مساوی» هستند.
به این ترتیب، قانون اساسی جمهوری اسلامی سازوکاری روشن برای نظارت و نقد و حتی عزل رهبر تبیین کرده است. این امتیاز بزرگی برای نظام سیاسی ایران است و تفاوت میکند با نظامهای سیاسی همچون بریتانیا که فرمانروا (پادشاه یا ملکه) دارای «قدرت الهی» و «نماینده خداوند بر روی زمین» تلقی میشود. به اعتقاد سِر ویلیام بلاکستون، شخصیت نامدار حقوقی بریتانیا، پادشاه موجودی است که «تابع هیچ انسان زمینی نیست، وابسته به هیچ انسانی نیست و قابل محاسبه به وسیله هیچ انسانی نیست.» طبق اصل معروف بلاکستون،
«هیچ دادخواست و اعلام جرمی علیه پادشاه نمی تواند انجام گیرد حتی در امور مدنی؛ زیرا هیچ دادگاهی نمی تواند بر او سیطره قضایی داشته باشد... هیچ قوه قضایی در روی زمین قدرت آن را ندارد که پادشاه را به جنایت متهم کند، چه رسد به این که او را تنبیه کند.»
بنابراین، اگر مجلس خبرگان رهبری را به عنوان نهادی قانونی با کارکردهای تعریف شده و جزئی غیرقابل تفکیک از نظام ولایت فقیه بپذیریم، ناگزیر باید، در کنار کارکردهای اثباتی، کارکردهای نظارتی و انتقادی و در نهایت سلبی آن را نیز بپذیریم. به عبارت دیگر، طبعاً در مجلس خبرگان باید کسانی باشند که عملکردهای رهبر موجود را نقد کنند و در صورت لزوم به صورت یک فراکسیون برای عزل او بکوشند. آنان یا موفق خواهند شد رأی اکثریت اعضای مجلس خبرگان را جلب کنند یا ناموفق خواهند ماند. در هر دو صورت، این رویهای غیرقانونی و غیر شرعی، مغایر با قانون اساسی، است که عضو منتقد مجلس خبرگان رهبری، یا حتی عضوی که برای برکناری رهبر موجود میکوشد، مورد تهاجم و آماج حذف و طرد و هتک قرار گیرد. اگر این رویه رواج یابد، کارکردهایی که قانون اساسی به عهده مجلس خبرگان رهبری گذارده عملاً سلب شده و مهمترین نهاد نظارتی قانون اساسی و رکنی لاینفک از نظام ولایت فقیه به همان «شیر بی یال و دم و اشکم» بدل گردیده که مولانا در مثنوی توصیفش کرده است.
چهارشنبه، 9 دی 1388/ 30 دسامبر 2009، ساعت یک صبح
در اندیشه فردا
نمیدانم فردا، و روزهای پس از آن، چه رخ خواهد داد. نگران خود نیستم؛ نگران سرزمینم، نگران مردمم هستم. آمادهام برای هر حادثه. به یقین، اجازه نخواهم داد تحقیرم کنند. بارها تا آستانه مرگ رفته و احساس مردن را تجربه کردهام. این بار به استقبالش خواهم شتافت پیش از آنکه تحقیر شوم، پیش از آنکه به حقارت بکشانندم. مردن چون پدر آرزوی دیرین من است. این میراث خاندان من است.
هیچگاه به افراط دعوت نکردم. صادقانه علیه فساد کوشیدم. بهروزی جامعهام را از صمیم قلب آرزومند بودم. پیام من در این وبلاگ دعوت به پرهیز از خشونت بود و دعوت به اعتدال. افسوس، که گوش شنوایی نیافتم در میان آنان که باید خود منادی آرامش در جامعه میبودند. سبکسرانه، اعتراضی معقول و معمول به نتیجه یک انتخابات را به جنبشی بنیانفکن بدل کردند و مملکتی با تاریخ و میراثی گرانسنگ را در یک کفه ترازو نهادند و کوتهقامتانی سبک را در کفه دیگر.
احساسی مبهم دارم؛ احساس فرجامی غریب و ناشناخته. نمیدانم روزهای پسین را خواهم دید یا نه. امید که روزهای بهتر را ببینم. اگر ندیدم چه غم. آنچه را که وظیفهام بود انجام دادم و از زندگی بیش از نمیخواهم.
امروزه پنجاه و چهار سال و چهار ماه و هشت روز از زندگیام میگذرد. چهل سال از این عمر را در تکاپوی پرشور سیاسی، با دلبستگی به آرمان و امید، سپری کردم. قریب به پنج سال آن را در زندان، و بیشتر در سلول انفرادی، گذرانیدم. در این چهل سال، فراز و نشیب فراوان داشتم. راههای گوناگون را از سر کنجکاوی آزمودم. امروز، صادقانه میگویم. آرزویم این است که مسلمان بمیرم؛ با اعتقاد عمیق به خداوند، پیامبر اسلام (ص) و با ایمان ژرف به معنویت و حیات جاودان. ربنا لا تزع قلوبنا بعد اذ هذیتنا و هب لنا من لدنک رحمه.
پی نوشت: این تنها بیان یک احساس است نه بیش.
سهشنبه 8 دی 1388/ 29 دسامبر 2009، ساعت 2 بعد از ظهر
مهم، فوری
حمله به مسجد قبا در شیراز
از حوالی ساعت یازده صبح، گروهی به سرکردگی سرهنگ ابراهیم عزیزی و محمدباقر ولدان با پوشیدن کفن حمله به مسجد قبا را آغاز کردهاند. عزیزی فرمانده سابق بسیج شیراز و فرماندار کنونی شهرستان شیراز است [1] و ولدان طلبهای که چندی پیش با تهیه طومار علیه آیتاللهالعظمی سید علیمحمد دستغیب فتنهای بزرگ برانگیخت و آیتالله سید عبدالعلی آیتاللهی رفتار او را «فریبکاری شیطانی» خواند. [2] مهاجمان برای اشغال مسجد میکوشند و محافظان مسجد قبا و پیروان و طلاب آیتالله دستغیب به شدت در حال مقاومتاند. تا این لحظه، درگیری ادامه دارد.
در دوران جنگ تحمیلی، مسجد قبا بزرگترین پایگاه اعزام نیرو به جبهه بود و از نظر تعداد شهدا گویا در ایران حائز رتبه نخست است. مهاجمان کسانیاند که در حوادث اخیر به قمار مرگ و زندگی دست زدند و اینک با چرخش اوضاع میکوشند برای حفظ منصب و مقام خود شهر را به خون کشند. این آخرین برگ آنان در این قمار خونین است.
حوادث امروز، اگر فوراً از سوی مقامات عالی مملکتی، مهار نشود میتواند به کشتار و آشوب بینجامد. کشته شدن طرفین کاملاً محتمل است. پیامد این حادثه قابل پیشبینی نیست. تخریب یا به آتش کشیدن مسجد قبا لکه ننگی بزرگ و نازدودنی بر دامان مهاجمان و حامیان ایشان خواهد بود.
دوشنبه، 7 دی 1388/ 28 دسامبر 2009، ساعت 11:30 صبح
تنها راه نجات
دیروز تهران در دست مردم بود. نیروهای امنیتی و پلیس و بسیج و لباس شخصی در مواجهه با انبوه معترضان به شدت ناتوان بودند. برخلاف تبلیغات رسانههای افراطی، این مردم نه «قلیل» بودند نه «آشوبگر». آنان، اگر «آشوبگر» بودند، میتوانستند تهران را به خاک و خون کشند. دیروز، تهران چهرهای شبیه به روزهای مشرف به 21 و 22 بهمن 1357 داشت.
از طریق تماس تلفنی با افراد متعدد در نقاط مختلف تهران، جمعیت معترض را حدود دو میلیون نفر تخمین میزنم که در دستههای کوچک و بزرگ پراکنده بودند.
رویه تبلیغاتی تلویزیون و رسانههای افراطی، دیشب و امروز صبح، مانند گذشته بود. تأسفبار است که افرادی مغرض یا ناتوان از نظر فکری، همانند گردانندگان این و آن رسانه و روزنامه و وبگاه افراطی، به «مغز متفکر» مدیریت بحران بدل شدهاند و «عقلای قوم» در محاق و انزوا هستند. جای تأسف است فردی که خود از متهمان پرونده فاجعه زندان کهریزک است، به عنوان سخنگوی نیروی انتظامی در برابر انظار عمومی ظاهر میشود و درباره حوادث دیروز سخنانی میگوید که جز تحریک و تجری بیشتر مردم پیامد دیگر ندارد.
صادق صبا در BBC فارسی هر گونه تمکین به خواستهای مردم را به عقبنشینی شاه در زمان انقلاب 1357 تشبیه کرد که مردم را جریتر خواهد کرد. او وضع کنونی را «بنبست حاکمیت» میدانست. این تحلیل اشتباه است. بنبستی وجود ندارد و هنوز راه برای نجات از فرورفتن ایران به آشوبی خونین باز است.
دیشب بسیار اندیشیدم و به این نتیجه رسیدم که تنها راه خروج از وضع کنونی، تفویض مدیریت بحران، با اختیارات تام، به هاشمی رفسنجانی است. رفسنجانی میتواند این بحران را، با درایت و قاطعیتی که معمولاً در این گونه موارد از او دیدهایم، و نیز با توجه به جایگاه شیخوخیت که در میان رجال سیاسی و علمای دینی و مردم کسب کرده، هدایت کند. بیاد بیاوریم دوران جنگ را که امام خمینی (ره) مدیریت جنگ را به هاشمی جوان سپردند. رفسنجانی سالخورده اینک بسیار باتجربهتر از آن روزهاست. وظیفه رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز همین است. تا دیر نشده چنین کنیم.